مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
اقرأ؛ بخوان هر آنچه که از او شنیدهای مهتاب رو! بگو که از آن سو، چه دیدهای؟ افـسانه بود قـبل تو، رویـای عـاشـقـان تو پای عشق را به حـقـیقـت کشیدهای «تبت یـدا» ابیلهـبـان شعـله میکشند تا «لا» به لب، به خرمن بتها رسیدهای رويت سپيدهايیست، که شبهای مکه را خالت پـرندهایست، رها در سپـيدهای اول خدا، دو چـشم تو را آفـريد و بعد با چـشـمکی، سـتـاره و مـاه آفـريدهای باران گيسوان تو، بر شانهات که ريخت هر حلقه، يک غزل شد و هر چین، قصيدهای راهـب نـگـاه کـرد وَ آرام يـک تـرنـج افـتـاد از شـگــفـتـی دسـت بــريــدهای مــسـتـنـد آیـههـا، عـرق عـقــلِ اوّلـنـد یا از درخت معرفت، انگـور چـيدهای آه ای نگار من! که به مکـتب نرفتهای ای جـوهر یـقـین! که مُرکّـب نـدیدهای بـالاتـر از بـلـندی روحالامـین، امـین! تا خـلـوت خـدا، تک و تنهـا پـريـدهای حق با تو، با صدای علی حرف میزند سبـحـان ربِّـنـا! چه صدایی شـنـیدهای؟ دستت به دست سـاقی و جایی ندیـدهام توحید را، چنین که تو در خُم چشیدهای بر شانۀ تو رفت و کجا میتـوان کِـشد عـالم، چـنـین که بار امانت کـشیدهای؟ دريای رحـمـتی و از امـواج غـصهها سهـم تـمـام اهـل زمـيـن را خـريـدهای حـتی کـنار اين غـزلت هم نـشـسـتهای خط، روی واژههای خـطايم کـشيدهای گاهی هـزار بیتِ نگـفـته، نهـفـته است محبوب من! در اشک به دفتر چکیدهای گـفـتـند از جـمال تو، اما خـودت بگـو از آن مـحـمـدی که در آئـيـنـه ديـدهای |